کمیل کسان خود را بگو تا پسین روز پى ورزیدن بزرگیها شوند و شب پى برآوردن نیاز خفته‏ها . چه ، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد ، هیچ کس دلى را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانى براى وى لطفى آفریند ، و چون بدو مصیبتى رسد آن لطف همانند آبى که سرازیر شود روى به وى نهد ، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(164)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 8:58 صبح  

تجسم اعمال در قیامت(ادامه) 


( 1424)ساعتی گرگی درآید در بشر

 

ساعتی یوسف ‌رخی هم‌چون قمر

( 1425)می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

 

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها

( 1426)بلکه خود از آدمی در گاو و خر

 

می‌رود دانایی و علم و هنر

( 1427)اسپ سُک‌سُک می‌شود رهوار و رام

 

خـرس بازی می‌کـند بـز هـم سلام

( 1428)رفت اندر سگ ز آدمیان هوس

 

یـا شبـان شـد یـا شکاری یا حرس

( 1429)در سگ اصحاب خویی زآن وفود

 

رفت تا جویای الله گـشته بود

( 1430)هر زمان در سینه نوعی سر کند

 

گاه دیـو و گـه ملک گه دام و دد

( 1431)زان عجب بیشه که هر شیر آگه است

 

تا به دام سینه‌ها پنهان ره است

( 1432)دزدی کن از درون مرجان جان

 

ای کم از سگ از درون عارفان

( 1433)چون‌که دزدی، باری آن دُرّلطیف

 

چون‌که حامل می‌شوی، باری شریف

سُکسُک: ناهموار رو (اسب)، سرکش.

رفتن: کنایه از اثر کردن.

حَرَس: حارس، نگاهبان. (حرس در عربى جمع حارس است یا اسم جمع است).

اصحاب: اصحاب کهف.

وفود: در نسخه اساس چنین خوانده مى‏شود. وفود جمع وفد است. وفد: به رسولى آینده، گروه، جمع.

در چاپ نیکلسون: رُقُود: جمع راقد: به خواب رفته. و اگر چنین باشد برگرفته است از آیه «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ: و پنداریشان بیدار حالى که به خواب رفته‏اند». [1]

سر کردن: آشکار شدن، سر بر آوردن.

عجب بیشه: کنایه از عالم معنى.

          صورت از معنى چو شیر از بیشه دان             یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان‏

1136/ د / 1

شیر: استعارت از ولى کامل.

دزدیدن: کنایه از به دست آوردن.

مرجان جان: بعض شارحان «مر» را تأکید، و «جان جان» را مفعول فعل گرفته‏اند، لیکن ممکن است «مرجان جان» را اضافه تشبیهى گرفت.

بارى: به هر حال، به هر جهت.

چون‌که دزدی باری آن دُرّ لطیف : نزدیک است با این مثل عربى: «إن تَسرِق فَاسرِقِ الدُّرَّة: اگر دزدى کنى گوهر به چنگ آر».

( 1424)گاهی در انسان، صفت زشت هم‌چون گرگ نمایان می‌شود و گاهی در انسان صفت زیبا به سان رخسارهْ دلربای یوسف خودنمایی می‌کند. ( 1425) صلاح و فساد و خوبى و بدى از یک راه نهانى از وجود آدمى بوجود شخص دیگرى منتقل مى‏گردد. ( 1426) بلکه وجود آدمى در گاو و خر نیز مؤثر بوده علم و دانایى و هنر خود را بحیوانات نفوذ مى‏دهد. ( 1427) اسب سرکش بد راه رام و راهوار مى‏گردد خرس بر اثر تعلیم انسان بازى کن شده و بز سلام مى‏دهد. ( 1428) سگ از آدمى تعلیم گرفته پاسبان یا شبان یا شکارى مى‏گردد. ( 1429) از خواب اصحاب کهف خویى در وجود سگ آنها نفوذ کرد که جویاى خدا گردید. ( 1430) هر دم در سینه آدمى یک نوع از انواع سر کرده و داخل مى‏گردد گاهى دیو و زمانى فرشته و گهى دام و دد وارد مى‏شوند. ( 1431) وجود انسانى بیشه غریبى است که در آن مادامى که دام سینه‏ها راه پنهانى براى گرفتن خوى دیگران دارد هر شیرى باندازه استعداد خود خویى اخذ کرده و آگهى‏هایى دارد. ( 1432) تو مگر از سگ کمتر هستى که خوى از انسان مى‏دزدد تو نیز از درون عارفان از در و مرجان جان بدزد. ( 1433) تو که بهر حال مى‏دزدى پس آن در پاکیزه را بدزد تو که بار مى‏برى لااقل بار شریفى را بدوش خود حمل کن‏.

گاهی در انسان، صفت زشت هم‌چون گرگ نمایان می‌شود و گاهی در انسان صفت زیبا به سان رخسارهْ دلربای یوسف خودنمایی می‌کند. صفات خوب و بد، به طور نهانی از ضمیری به ضمیر انسان دیگری راه پیدا می‌کند. ازاین‌رو، انسان دائم در معرض تغییر روحی و شخصیتی قرار دارد. مولانا می‏‏گوید: نه تنها صفات انسان‏ها قابل انتقال به یک‌دیگرند، بلکه حتی صفات انسان به حیوانات و جانوران نیز قابل انتقال است؛ چنان‌که بر اثر تعلیم و تأدیب انسان‏ها، حیوانات نیز آموخته و رام می‏‏شوند. برای مثال، اسپ سرکش و چموش، اهلی و رام می‏‏شود و خرس می‏‏رقصد و بازی می‏‏کند و بُز هم سلام می‏‏کند. «اسپ سُک‌سک» به معنای چموش و سرکش است. تمایلات و خواسته‏های انسان به سگ نیز سرایت می‏‏کند. در نتیجه، او یا سگ گله می‏‏شود و مانند چوپان رمهْ گوسفندان را می‌پاید و یا سگی شکاری می‏‏گردد و به صید می‏‏پردازد و یا سگ نگهبان می‏‏شود و خانه را از حرامیان محافظت می‏‏کند. صفتی از اصحاب کهف بر سگشان اثر بخشید که او هم مانند اصحاب کهف خداجو شد. هر لحظه از ضمیر و درون انسان، خوی و صفتی نمایان می‏‏شود؛ گاهی خوی شیطانی پیدا می‏‏شود و گاهی خوی فرشتگان و گاهی خوی بهیمی و گاهی خوی درندگی. از بیشهْ رویش اشجارِ حقایق و اسرار غیبِ مردان حق و اولیاءالله که حیاتشان بدان بستگی دارد، به هر دلی راهی هست. مولانا می‏‏گوید: تو که از سگ اصحاب کهف کمتر نیستی، با جان عارفان پیوندی برقرار کن. اگر می‌خواهی دزدی کنی، پس از درون جان عارفان مروارید جان بدزد و اگر باری بر دوش می‏‏گیری، بار باارزشی را بر دوش بگیر.



[1] - سوره کهف،آیه 18

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 25 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401137 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]